نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

    • فارس نژاد پرست نیست (مگه کوروش نژاد پرست بود؟)
    • رشتی بی غیرت نیست (مگر میرزا کوچک خوان بی غیرت بود؟)
    • مازندرانی کله ماهی خور نیست (مگر نیما کله ماهی خور بود؟)
    • لر هالو نیست (مگه لطف علی خان هالو بود؟)
    • ترک زبان عر عر نمی کنه (مگه شهریار عر عر می کرد؟)
    • قزوینی همجنس باز نیست (مگر علامه دهخدا همجنس باز بود؟)
    • خراسانی بادیه نشین و بدوی نیست (مگر دکترشریعتی بادیه نشین بود؟)
  • اینان ستونهای ایرانند .



:: بازدید از این مطلب : 354
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 23 ارديبهشت 1391 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 


سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا را دید، نتواند

که ره تاریک و لغزان است

وگر دست محبت سوی کسی یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است

نفس، کز گرمگاه سینه می‌آید برون، ابری شود تاریک

چو دیوار ایستد در پیش چشمانت

نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم

ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟

مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی ...

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، میهمان هر شبت، لولی‌وش مغموم

منم من، سنگ تیپاخورده‌ی رنجور

منم، دشنام پست آفرینش، نغمه‌ی ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم

بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم

حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد

تگرگی نیست، مرگی نیست

صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است

من امشب آمدستم وام بگذارم

حسابت را کنار جام بگذارم

چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟

فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست

حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است

و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده

به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است

حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان

نفسها ابر، دلها خسته و غمگین

درختان اسکلت‌های بلور آجین

زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده مهر و ماه

زمستان است


                                                                                                (مهدی اخوان ثالث)

 



:: بازدید از این مطلب : 353
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : شنبه 6 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 



پایان شب سخن سرایی

 

می‌گفت ز سوز دل همایی 

 

فریاد کزین رباط کهگل 

 

جان می‌کنم و نمی‌کنم دل 

 

مرگ آخته تیغ بر گلویم

 

من مست هوا و آرزویم

 

روزم سپری شده است و سودا

 

امروز دهد نوید فردا 

 

مانده است دمی و آرزوساز 

 

من وعده سال می‌دهم باز 

 

آزرده تنی فسرده جانی 

 

در پوست کشیده استخوانی 

 

در حنجره‌ام به تنگ انفاس

 

از فربهیم نشانه آماس

 

با دست نوان و پای خسته

 

بار سفر فراق بسته 

 

نه طاقت رفتن و نه خفتن

 

نه حال شنیدن و نه گفتن 

 

جز وهم محال پرورم نیست

 

می‌میرم و مرگ باورم نیست 

 

زودا که کنم به خواب سنگین

 

تن جامه ز خون سینه رنگین 

 

از بعد شنید و گفت بسیار

 

خاموشی بایدم به ناچار 

 

در خوابگه عدم برندم 

 

لب تا ابد از سخن ببندم 

 

زین دود و غبار تیره خاک 

 

غسل و کفنم مگر کند پاک 

 

    

 

 

 



ای دخترکان نازپرور

 

ای در صدف زمانه گوهر

 

زنهار به مرگ من ممویید 

 

جز ذکر و دعای حق مگویید 

 

از من به بهشت دور باشید

 

گر چهره به ماتمم خراشید 

 

این چیست فغان و بانک و فریاد

 

چون طایری از قفس شد آزاد 

 

من مرغ سرادق الستم 

 

از بند طلسم جسم رستم 

 

کردم سفری ز دار فانی

 

رفتم به سرای جاودانی

 

مرگ است حیات تازه در نقل   

 

از مسکن حس به مأمن عقل 

 

اوصیکم ایها الذراری 

 

در محنت و رنج بردباری

 

چون دست به کار حق نداریم

 

باید ره بندگی سپاریم 

 

آنجا که قضای حق دهد بیم

 

کو چاره به جز رضا و تسلیم

 

باید به قضای حق رضا داد   

 

تن را به قضای مامضی داد

 

پند پدرانه‌ام نیوشید 

 

در کار رضای حق بکوشید

 

   

|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 4 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 



 

ای مرغ سحر! چو این شب تار / بگذاشت ز سر سیاهکاری،
وز نفحه ی روح بخش اسحار / رفت از سر خفتگان خماری،
بگشود گره ز زلف زرتار / محبوبه ی نیلگون عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار / و اهریمن زشتخو حصاری ،
یاد آر ز شمع مرده یاد آر 

 

 

ای مونس یوسف اندرین بند / تعبیر عیان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شکرخند / محسود عدو، به کام اصحاب ،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند / آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یک چند / در آرزوی وصال احباب ،
اختر به سحر شمرده یاد آر 

 

 

چون باغ شود دوباره خرّم / ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم / آفاق، نگار خانه ی چین،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم / تو داده ز کف زمام تمکین 

ز آن نوگل پیشرس که در غم / ناداده به نار شوق تسکین،
از سردی دی فسرده، یاد آر 

 

 

ای همره تیهِ پور عمران / بگذشت چو این سنین معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان / بنمود چو وعدِ خویش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به کیوان / هر صبح شمیم عنبر و عود،
زان کو به گناهِ قوم نادان / در حسرت روی ارض موعود،
بر بادیه جان سپرده ، یاد آر 

 

 

چون گشت ز نو زمانه آباد / ای کودک دوره ی طلائی
وز طاعت بندگان خود شاد / بگرفت ز سر خدا ، خدائی ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد، / گِل بست زبان ژاژخائی ،
زان کس که ز نوک تیغ جلاد / مأخوذ به جرم حق ستائی
پیمانه ی وصل خورده یاد آر 

 

 

                                                 اثر استاد علی اکبر دهخدا

 

 



:: بازدید از این مطلب : 322
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 



اي باده نوشين ، نگشائي دل ما را
مشكل ، كه كسي چاره كند مشكل ما را

هرچند كه موري به كم آزا
ري ما نيست
آزا
ر دهد ، هر كه تواند دل ما را

هر خنده ما، شمع صفت مايه اشكي است
 با گريه سرشتند تو گوئي گل ما را

پروانه پر سوخته را، بيم شرر نيست
از برق چه انديشه بود حاصل ما را ؟

از سينه برانگيز رهي ، شعلهُ آهي
شايد كه شبي گرم كني محفلُ ما را

 

                            رهی معیری

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 500
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 


همراه خود، نسيم صبا مي برد  مرا
يا رب، چو بوي گل بكجا مي برد مرا؟

سوي ديار صبح رود، كاروان شب
بادفنا، بملك بقا مي برد مرا

با بال شوق ، ذره بخورشيد مي رسد
پرواز دل ، بسوي خدا مي برد مرا

گفتم كه بوي عشق ، كرا  مي ببرد زخويش ؟
مستانه گفت دل ، كه مرا مي برد مرا

برگ خزان رسيده بي طاقتم ، رهي
يك بوسه نسيم ، زجا مي برد ، مرا

 

                                رهی معیری

 



:: بازدید از این مطلب : 261
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 

 

دلم گرفته ای دوست! هوای گریه با من
گر از قفس گریزم، کجا روم
  کجا  من؟
کجا روم، که راهی به گلشنی ندانم
که دیده بر گشودم به کنج تنگنا، من
نه بسته ام به کس دل، نه بسته کس به من دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها
  من
ز من هرآنکه او دور
  چو دل به سینه نزدیک
به من هر آنکه نزدیک
  از او جدا  جدا  من
نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
که تر کنم گلویی به یاد آشنا من
ز بودنم چه افزود؟ نبودنم چه کاهد؟
که گویدم به پاسخ که زنده ام چرا من؟
ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
دلم گرفته
  ای دوست! هوای گریه با من ...

سیمین بهبهانی



:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 

 

بوی باران بوی سبزه بوی خاك
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاك
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم كبوترهای مست
نرم نرمك می‌رسد اینك بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نیمه باز
خوش به حال دختر میخك كه می‌خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی‌پوشی به كام
باده رنگین نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می كه می‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر كامی نگیریم از بهار
گر نكویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ


------------------------------------ فریدون مشیری



:: بازدید از این مطلب : 295
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 3 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو

پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو

ای گل خوش نصیب من بلبل خويش را مسوز

کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو

خرقه زهد و جام می گر چه نه درخور همست

اين همه نقش می‌زنم در طلب وفای تو

شور شراب و سوز عشق آن نفسم رود ز سر

کاين سر پرهوس شود خاک در سرای تو

مهر رخت سرشت من خاک درت بهشت من

عشق تو سرنوشت من راحت من رضای تو

دولت عشق بين که چون از سر فخر و احتشام

گوشه تاج سلطنت می‌شکند گدای تو

دلق گدای عشق را گنج بود در آستین

زود رسد به سلطنت هر که بود گدای تو

من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان

قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن

حافظ خوش کلام شد مرغ غزل سرای تو



:: بازدید از این مطلب : 1094
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 1 اسفند 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سید امیر احمد رضوی

 

 

 

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی   صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
گر پیر مناجاتست ور رند خراباتی   هر کس قلمی رفته‌ست بر وی به سرانجامی
فردا که خلایق را دیوان جزا باشد   هر کس عملی دارد من گوش به انعامی
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم   تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی
سروی به لب جویی گویند چه خوش باشد   آنان که ندیدستند سروی به لب بامی
روزی تن من بینی قربان سر کویش   وین عید نمی‌باشد الا به هر ایامی
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن   آخر ز دعاگویی یاد آر به دشنامی
باشد که تو خود روزی از ما خبری پرسی   ور نه که برد هیهات از ما به تو پیغامی
گر چه شب مشتاقان تاریک بود اما   نومید نباید بود از روشنی بامی
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی   در کام نهنگان رو گر می‌طلبی کامی



:: بازدید از این مطلب : 234
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 30 بهمن 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد